به روایت سیمین دانشور
به نظر من جلال، پیشتر یک نویسندهی سیاسی بود و عقاید سیاسیاش را از زبان قهرمانهایش؛ در کسوت قصّه و رمان، بازگو میکرد. البتّه مقاله غربزدگی و کتاب در خدمت و خیانت روشنفکران که جای خود دارد. من اگر جای جلال میبودم، دُور ترجمه را یک قلم، خطّ میکشیدم. تک نگاریها و سفر نامههای جلال جزء شاهکارهایش هست، با آن دید تیزبین موشکافی حسرتآور. بهترین سفرنامهاش خسی در میقات و بهترین تک نگاریاش ـ دُرّ یتیم خلیخ ـ جزیرهی خارک است. میتوان گفت جلال با نوشتن اورازان تک نگاری را باب کرد. امّا از داستانها و رمانهایش، بهترین کارهای جلال به نظر من مدیر مدرسه و نون و القلم است. یادم است به جلال گفتم نفرین زمین را دست کم دوبار دیگر بنویس و آنقدر مستقیم در شکم موضوع نرو.
سنگی بر گوری یک حدیث نفس است که در آن از عوامل داستانی خیلی کم و تنها به عنوان چاشنی استفاده شده است. قهرمان اصلی کتاب، نویسنده است که روایت هم از زبان او است. راوی، با شخص نویسنده، از ابتر بودن خود به طور اغرقآمیزی رنج میبََرد و در پایان کتاب به «هیچی» ایمان می آورد و «هیچی» را با «هیچی» پیوند میزند و از گذشته و آینده و سّنت و غیره خود را خلاص میکند (نهیلیسم)؛ در حالی که در آثار جلال به طور کلّی گذشته و حال و آینده با هم میعاد دارند.
قهرمان دیگر کتاب، خواهر نویسنده است ـ که داستان او در «خواهرم و عنکبوت» هم تکرار شده است ـ خواهر سرطان دارد امّا تن به جّراحی نمیدهد. چرا تن به جراحی نمیدهد؟ از غایت تقوا؟ دکتر که محَرم است. میخواهد در این دنیا رنج بکشد تا کفّاره گناهانی را بدهد که هرگز نکرده؟ یا او هم به «هیچی» رسیده؟
قهرمان دیگر، خواهر من هما دانشور است که در بیماریهای زنان و زایمان تخصّص دارد و او هم به همان «هیچی» میرسد که نویسنده رسیده و او هم «هیچی» را با «هیچی» پیوند میزند و خود را میکُشد. تمام آن روزی که خواهرم نیمه شبش خود را کُشت، وردست دکتر وزیری، در بیمارستانی در کرمانشاه در اتاق عمل، زلزله زدگان را جّراحی کرده بودهاند. شبی که جلال و من به کرمانشاه رسیدیم، دکتر با گریه تعریف میکرد که چه قدر با هم دست و پا بُریدهایم، چه قدر با مُرده مواجه شدیم... چه قدر با پیکر لت و پار شده .. پدری پسرش را کول کرده بوده و آورده بوده. پسر مُرده بوده، امّا پدر به خواهرم التماس میکرده که خانم دکتر! حالا نگاهی به او بکن، شاید نمرده باشد!
قهرمان دیگر، زن نویسنده است که کاریکاتوری است خاله زنک از من، و تمام کنجکاوی پرسش کنندگان را همین کاریکاتور برانگیخته. من برای خودم قانونهایی وضع کردهام که زندگی را بر خودم و همسفرانم، در قافلهای که میگذرد، و یک بار بیشتر هم نمیگذرد، حرام مکن. تنها در برابر مرگ چاره ناپذیرم که گاه از شقاوتش مبهوت میمانم و بر غریزی که زودتر از من به مقصد رسیده، میگویم. یکی از قانونهایم این است که در برابر هر مشکلی صبر پیشه میکنم و مسکوتش میگذارم تا به کمک مرور زمان، سنگینی و وزن خود را در ذهنم از دست بدهد. بعد در بارهی آن مشکل میاندیشم و اگر توانستم آن را حّل میکنم، و گرنه با آن کنار میآیم و فراموشش میکنم. بیبچّه ماندن ما که محرز شد و سنگینی و وزنش که در ذهنم فرو کش کرد، این گفته را بارها و بارها در ذهنم مرور کردم که «همه چیز را همگان دارند ـ به جای دانند ـ و همگان هنوز از مادر نزادهاند» و آخر سر دختر خواهرم «لیلی» را به فرزندی برگزیدم. امّا قانون دیگرم بیاعتنایی به ستم ستمکاران است؛ بیاعتنایی نسبت به ستمشان نه به خودشان. خود ستمکاران آدمهای بدبختی هستند و اگر جزئی وجدانی در آنها بیدار مانده باشد، همان وجدان نیمه خواب، چون خوره روحشان را میخورد. همهی پرسش کنندگان میخواستند بدانند آیا با چاپ کتاب سنگی بر گوری بر من ستم رفته؟ و یا آیا جلال بر من ستم روا داشته ؟ تصّور نمی کنم، و تازه اگر هم ستمی رفته باشد، متابعت از قانون سّریُ بیاعتنایی، نسخهی مجرّبی است. در آخرین تحلیل، در این کتاب نشان داده شده که جلال در موقعیّتی خاص و در حالت روحی خاص، مبتلای من نبوده، خوب نبوده باشد.
جلال غیر از سنگی بر گوری و ولایت اسراییل که به عنوان سفر به ولایت عزرائیل بعد از مرگش چاپ شده، سفرنامههای اروپا و روس و امریکا را هم یکبار نوشته بود و قصد داشت هر چهار سفر نامه را بار دیگر بنویسد و آرایش و پیرایش کند و به عنوان چهار کعبه (به طنز) به چاپ برساند. ضمنن جلال چندین و چند دفتر یادداشت روزانه دارد که غالب شبها مینوشت. قریب صد نامه هم بود که به همدیگر نوشته بودیم ـ از آغاز آشنایی و عشق تا ازدواج ـ هر وقت از هم دور میماندیم و یکی از ما به سفر میرفت. این نامهها را به ترتیب تاریخی جمعآوری کرده بودم و در کارتُنی در کتابخانه گذاشته بودم، پس از مرگش نمیدانم کدام شیر پاک خوردهای به آنها دست یافته بود و ناجوانمردانه از لابه لای آنها، هر چه خواسته بود، بُرده بود. پس از چاپ سنگی برگوری به سراغ نامهها رفتم تا با خواندن آنها تلخی بیوفایی منعکس در سنگی گوری را با شیرینی وفای مندرج در نامهها جبران کنم، ... امّا مواجه با کمبود آنها شدم. *
* ـ توضیح دانشور:
نامه های گمشده از امریکا سردرآورد. خودم اشتباهی آنها را ضمن چندین کتاب و مقاله، به کتابداری که کتابخانهی جلال را فهرست میکرد، اهدا کرده بودم.